بیا فاندر

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-->-->-->
فال حافظ
-->-->-->-->
-->-->-->
ابزار وبلاگ
-->-->-->

-->-->-->

codeتاپ ابزار

كد هاي زيبا سازي

-->-->-->ارسال لینک<-->-->-->-->

قالب وبلاگ


-->-->-->

قالب وبلاگ
فال تاروت

بدترین حسرتی که در زندگی می خورم و سر به بیابان گذاشته ام

از  کارهای خطایی که مرتکب شده ام ، نیست …

بلکه از این است که …

چرا کارهای درست را برای کسی که لیاقتش را نداشته

انجام داده ام …

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : زندگی ",خطا",حسرت",لیاقت, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 708 تاريخ : جمعه 30 آبان 1393 ساعت: 18:19

الان اون روزی ایسه که:

می جای خالی حس کونی و تی دیلا جا با بغض گویی ای کاش ایا ایسابو

(الان  ﺭﻭﺯﻱ شده :

که جای خالی ام را حس میکنی و در دلت با بغض میگویی :ای کاش اینجا بود !)

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : روز ",دل",حسرت",جای خالی, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 652 تاريخ : جمعه 30 آبان 1393 ساعت: 6:44

الان روزیست… که دلت برای هیچ کس به اندازه من تنگ  نشده… برای نگاه کردنم خندیدنم, اذیت کردنم… برای تمام لحظاتی که در کنارم داشتی… روزیست که در حسرت تکرار دوباره من هستی… من همیشه بهت گفته بودم  روزی که نباشم هیچکس تکرار من نخواهد بود…

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : روز ",دل",حسرت",نبودن, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 797 تاريخ : چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت: 22:48

خنده ام میگیرد ای آشنای دیروزی
وقتی پس از مدت ها بی خبری
بی آنکه سراغی از این دل بیمار بگیری
میگویی : دلم برایت تنگ شده
یا مرا به بازی گرفته ای
یا معنی واژه هایت را خوب نمیدانی
دلتنگی ارزانی خودت ای بی وفا....

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : دل",احوال",آشنا",خنده, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 795 تاريخ : سه شنبه 27 آبان 1393 ساعت: 17:28

تلخی می زندگی اویا ایسه

که وقتی می دیل بوسوخت خیلی کسان دیل خنک بوبوست

(تلخی قصه زندگیم اونجاست

که وقتی دلم سوخت  دل بعضی ها  خنک شد)

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : دل",سوختن",قصه",زندگی, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 682 تاريخ : شنبه 24 آبان 1393 ساعت: 21:12

یه روز داشتم با کارگرم در بالای الاچیق کار نجاری انجام میدادم و کارگرم دارای لکنت زبان بود یه بنده خدایی اومد و با من کار داشت و  گفت با آ آق قا دا داراب کا کار دا دارم کارگرم که با من کار میکرد چون دارای لکنت زبان بود فکر کرد که یارو داره اونا مسخره میکنه بهش گفت دا داری م منو مس مسخره میک کنی یارو از پایین فکر کرد که کارگرم ادای اونا درآورده بهش برخورد شروع کرد به ناسزا گفتن که کارگرم رفت پایین با هم دعواشون شد من از اون بالا داشتم میخندیدم وقتی دیدم درگیری شد رفتم پایین از هم جداشون کردم با خنده گفتم هردوتاتون دارای لکنت زبان هستید و کسی ادای کسی را درنیاورده تازه بنده خداها فهمیدن که قضیه از چه قراره و هر سه با هم شروع کردیم به خندیدن حالا نخند کی بخند.

از:خاطرات آقا داراب

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : لکنت زبان ",خاطرات",نجاری",آلاچیق, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 819 تاريخ : 21 آبان 1393 ساعت: 21:12

یکی از اقوام دیدن جن را اینطوری تعریف میکنه:

حدود بیست سال قبل چون خونه ما یک طبقه بود حمام منزل ما در زیرزمین بودش  یه روز رفتم حمام بعد از چند دقیقه دیدم که یکی درب حمام را میزنه میگفت حوله اوردم درب را باز کن یه لحظه چشمم به زیر درب حمام خورد دیدم چیزی شبیه سم حیوان پشت درب وایستاده یه دفعه یادم اومد که فقط جن پاهاش مثل سم حیوان میمونه بسم ا.. گفتم زود از حمام دراومدم رفتم به اهل خونه موضوع دیدن جن را گفتم از آن روز دیگه بچه ها تنها حمام نمیرفتن حتما یکی باید پشت درب حمام وا می ایستاد که ای کاش نمیگفتم چون بچه ها مرا مجبور کردند که یه حمام در حیاط درست کنم و کلی خرج روی دستم گذاشت  و هیچ وقت دیگه کسی زیرزمین خونه نمیرفت

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : جن ",خاطرات",زیرزمین", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 712 تاريخ : جمعه 16 آبان 1393 ساعت: 17:28

مگه در امی زندگی اشک چومان چقدر وزن داره که با اونی فوبوستن هانقدر سبکا بوهیم!!!

 

مگه در زندگیمان اشک چشمان چقدر وزن داره؟

که با جاری شدنش ، اینقدر سبک می شیم

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : زندگی ",چشم",اشک",سبک شدن, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 669 تاريخ : پنجشنبه 15 آبان 1393 ساعت: 19:47

باران حالا چرا؟؟؟؟

داری از قصد میزنی یک ریز با سر انگشت خود به شیشه من

قطره قطره نمک بپاش امشب روی زخم دل همیشه ی من

تو که در کوچه راه افتادی همه جا غیر کربلا بودی

با توام ای حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟؟؟؟

روز آخر که جنگ راه افتاد سایه تشنگی به ماه افتاد

مهریه زهرا مگر نبودی تو؟ تو نباریدی بجایت آن روز

از کمانها گرفت بارش تیر تو که حال رباب را دیدی

تو به درد دلش دوا بودی

با توام ای حضرت باران ظهر روز دهم کجا بودی؟؟؟؟

وقتی آن روز رفت سمت فرات در دلش غصه های دنیا بود

تو اگر در میانمان بودی شاید الان عمویم اینجا بود

رحمت عشق از تو میبارید قبل ترها چه باوفا بودی

با توام ای حضرت باران  ظهر روز دهم کجا بودی؟کجا بودی؟؟؟؟

ارسالی:جناب آقای مختاری

 

 

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",باران", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 1049 تاريخ : چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت: 20:36

وقايع روز عاشورا

اين روز، پر آوازه ترين روزهاى سال و خاطره آميزترين تاريخ بشرى است . دراين روز بزرگ ، پاى مردى ، فداكارى و سربلندى گروه اندكى از انسان هاى به خدا پيوسته و در برابر ده ها هزار مردان جنگى و جنايت پيشه به نمايش ‍ درآمد. اين روز، روز فداكارى امام حسين عليه السلام و ياران باوفاى وى مى باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت . در اين روز، حوادث و رويدادهاى مهمى در سرزمين كربلا به وقوع پيوست كه براى هميشه در تاريخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.در اين جا به طور گذرا به اهم رويدادهاى روز عاشورا مى پردازيم:

الف - قبل از شهادت امام حسين عليه‌السلام:

1 - تنظيم سپاه:
امام حسين عليه السلام پس از نماز صبح ، سپاه خويش را كه متشكل از 32 تن سواره و 40 تن پياده بودند، به سه دسته تقسيم كرد. دسته اول را در بخش ميمنه ، دسته دوم را در بخش ميسره و دسته اى را ميان آن دو قرار داد. فرماندهى بخش ميمنه را به ((زهير بن قين )) و فرماندهى بخش ميسره را به ((حبيب بن مظاهر)) واگذار كرد و خود در وسط دو سپاه مستقر شد و بيرق سپاه را به برادرش عباس بن على عليه السلام معروف به قمر بنى هاشم سپرد و خيمه ها را در پشت سر قرار داد. عمر بن سعد نيز سپاهيان جنايت پيشه خود را به چند گروه تقسيم كرد. وى ، فرماندهى بخش ميمنه را به عمر بن حجاج ، فرماندهى بخش ميسره را به شمر بن ذى الجوشن ، فرماندهى سواره نظام را به عروه بن قيس و فرماندهى پياده نظام را به شبث بن ربعى واگذار كرد. وى بيرق ، ننگين سپاه خود را به غلامش ((دريد)) سپرد. دو سپاه در برابر يك ديگر صف آرايى كرده و براى آغاز نبرد سرنوشت ساز، لحظه شمارى مى كردند.
2 - اندرزهاى پيش از نبرد
امام حسين عليه السلام براى پيش گيرى از نبرد و خون ريزى نيروهاى دو طرف ، تلاش زيادى به عمل آورد و از هر راه ممكن مى خواست از كشتار مسلمانان جلوگيرى نمايد و خون كسى بر زمين نريزد. ولى دشمن كه مغرور از كثرت سپاه خود و قلت ياران امام عليه السلام بود، به هيچ صراطى مستقيم نبود و به هيچ پيشنهادى پاسخ مثبت و كار ساز نمى داند و خواهان تعيين تكليف از راه نبرد و خون ريزى بود. امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، برخى از ياران خود را به نزد سپاه دشمن فرستاد تا با آنان گفت و گو كرده و با بيان حقايق و واقعيت ها، آنان را از شرارت و جنايت منصرف كنند. آن حضرت ، خود نيز بارها براى اندرز سپاه كفر پيشه دشمن ، پا پيش نهاد و با بيان خطبه هايى روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ريزى دعوت كرد و از جنگ و مبارزه بازداشت . (1) ولى جز تعدادى اندك كه از خواب غفلت بيدار شده و حقيقت را دريافتند و به سپاه آن حضرت پيوستند، بقيه آنان در ضلالت و گمراهى خويش باقى مانده و بر آغاز جنگ اصرار مى كردند.
3 - پشيمانى حر بن يزيد
حر بن يزيد تميمى كه از فرماندهان جنگاور و دلير عمر بن سعد بود و همو بود كه در وهله نخست ، راه را بر امام حسين عليه السلام بست و او را به اجبار و اكراه به كربلا رهسپار گردانيد: وقتى بزرگوارى امام حسين عليه السلام و حقيقت خواهى وى را ملاحظه كرد و از سوى ديگر شاهد نيت هاى پليد عمر بن سعد و لشكريان عبيدالله بن زياد و جنايت ها و ستم كارى هاى آنان بود، از خواب غفلت و دنياطلبى بيدار شد و در خود احساس نگرانى و ندامت نمود و در وى دگرگونى شگفتى به وجود آمد. به طورى كه يكباره سپاه كفر پيشه عمر بن سعد را ترك و به سوى خيمه گاه امام حسين عليه السلام رهسپار شد. حر به نزد امام حسين عليه السلام رفت و از آن حضرت در خواست عفو و بخشش نمود و از كردار و رفتارهاى پيشين خود اظهار پشيمانى كرد. امام حسين عليه السلام با مهربانى تمام حر بن يزيد را پذيرفت و از وى استقبال كرد و با رفتار خود موجب تقويت ايمان حر گرديد.حر براى روشن گرى سپاه دشمن به سوى آنان برگشت و با معرفى خود و چگونگى هدايت يافتنش ، آنان را به راه خير و سعادت و پيوستن به سپاه حقيقت جوى امام حسين عليه السلام دعوت كرد. (2) دشمنان كه از ملحق شدن حر به امام حسين عليه السلام بسيار نگران و ملتهب شده بودند، وى را سنگباران و تير باران كرده و از نزديك شدنش به نيروهاى خود بازداشتند. حر به ناچار به سوى خيمه گاه امام حسين عليه السلام برگشت . پيوستن حر به سپاه امام حسين عليه السلام و سخنرانى وى براى سپاه عمر بن سعد در دفاع از امام حسين عليه السلام ، براى عمر بن سعد و ديگر جنگ افروزان دشمن بسيار گران و نگران كننده بود و تاثير زيادى در نيروهاى دشمن به وجود آورد.
4 - هجوم سراسرى
سپاه دشمن كه از پيوستن حر و چند نفر ديگر به سپاه امام حسين عليه السلام احساس خطر و ريزش نيرو كرده و ادامه اين وضعيت را به زيان خود مى ديد، فرمان حمله را صادر كرد. عمر بن سعد با رها كردن تيرى به سوى سپاهيان امام حسين عليه السلام جنگ را به طور رسمى آغاز و سپاهيان نگون بخت خود را به نبرد و تهاجم ترغيب و تشويق كرد.در اندك مدتى دو سپاه به يكديگر نزديك شده و با ابزارهاى جنگى آن روز به نبرد پرداختند. در اين نبرد، شگفتى تاريخ به وقوع پيوست و معادلات نظامى در هم ريخت ، و آن ، دفاع يك سپاه كمتر از صد نفر كه برخى از آنان را نوجوانان و يا كهن سالان و سالخوردگان تشكيل مى دادند، در برابر يك سپاه چند ده هزار نفرى بود. اين سپاه اندك ، با دلاورى و دليرى تمام از حيثيت و موجوديت خويش و اعتقادات و اصول مذهبى و سياسى خود دفاع و پاسدارى نموده و مغلوب دشمن نشدند. هر يك از ياران امام حسين عليه السلام با ده ها تن از نيروهاى دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت ولى هيچ گونه سستى و ترديدى در وى ملاحظه نمى شد و اين روحيه بالاى رزمى اعتقادى براى دشمن ، سنگين و كمر شكن بود. ياران امام حسين عليه السلام با سرافرازى ، به شرف شهادت نايل شده و يا با ادامه دلاورى ، دشمن را مستاصل و زمين گير نمودند.تصور دشمن در آغاز بر اين بود كه سپاه كم عده امام حسين عليه السلام در لحظات نخستين هجوم سراسرى ، نابود شده و از هستى ساقط مى شوند و غائله كربلا به راحتى پايان مى پذيرد، ولى پس از درگير شدن با آنان ، تازه فهميدند كه با كوهى استوار از ايمان و عقيده روبرو شدند و از ميان بردن آنان ، كار آسانى نيست .ياران امام حسين عليه السلام از بامداد تا عصر عاشورا نبرد را ادامه داده و تا آخرين قطره هاى خون خود از قيام امام حسين عليه السلام پاسدارى كردند.محدث قمى از محمد بن ابى طالب موسوى روايت كرده است كه در اين نبرد، پنجاه تن از ياران امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند.(3)
5 - نبرد انفرادى
دشمن كه از نبرد سراسرى و تهاجمى ، نتيجه اى نگرفته بود، به تدريج به سوى نبرد انفرادى روى آورد. زيرا اگر چه سپاه عمر بن سعد جملگى براى نبرد با امام حسين عليه السلام آمده بودند، ولى در ميان آنان مردان زيادى بودند كه جنگ با فرزند زاده رسول خدا صلى الله عليه و آله را روا نداشته و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته و بودند. بدين جهت در كار نبرد عمومى و هجوم سراسرى تعلل نمى ورزيدند و عمر بن سعد را در رسيدن به مقاصد پليدش ناكام گذاشته بودند.گفتنى است كه روى كرد به نبرد انفرادى ، براى سپاه كم تعداد امام حسين عليه السلام نيز خوش آيند و پسنديده تر بود. زيرا در اين صورت هر يك از ياران امام عليه السلام مى توانست با چندين نفر از سپاه بى انگيزه دشمن نبرد كند و دشمن را در موضع انفعالى قرار دهد. همين امر باعث طولانى تر شدن مبارزات گرديد. ياران امام حسين عليه السلام يكى از ديگرى با انگيزه ايمان و اعتقاد، از آن حضرت اجازه رزم گرفته و وارد صحنه مى شدند و سرانجام شرافتمندانه جام شهادت را سر مى كشيدند. تعدادى از ياران امام عليه السلام تا پيش از ظهر عاشورا به همين نحو به شهادت رسيدند.
6 - نماز ظهر عاشورا
به هنگام ظهر، يكى از ياران امام عليه السلام به نام ابوثمامه صيداوى ، آن حضرت را متوجه وقت نماز ظهر كرد. امام حسين عليه السلام كه به نماز اهميت ويژه اى مى داد، دستور داد كه جنگ را متوقف كرده و همگى به نماز پردازند.پيشنهاد امام حسين عليه السلام مورد موافقت دشمن قرار نگرفت و آنان هم چنان به نبرد خود ادامه مى دادند. امام حسين به ناچار، يكطرفه جنگ را متوقف كرد و با ياران اندك خود نماز ظهر را به صورت نماز خوف (نماز ويژه زمان جنگ ) به جاى آورد. ياران آن حضرت دو دسته شده ، دسته اى به نماز امام عليه السلام اقتدا كرده و دسته اى دفاع مى نمودند. اما دشمنان هيچ گونه ترحمى به امام عليه السلام و نمازگزاران نكرده و با رها كردن تير، آنان را هدف قرار مى دادند. برخى از مدافعان امام حسين عليه السلام ، دشمن را از اطراف نماز گزاران پراكنده كرده و برخى ديگر خود را سپر تيرها قرار داده و مانع رسيدن آنها به وجود امام حسين عليه السلام مى شدند. سعيد بن عبدالله حنفى ، از جمله آنانى بود كه خود را سپر امام عليه السلام قرار داد. وى هر تيرى كه به جانب امام حسين عليه السلام مى آمد، خود را سپر آن مى كرد و آن قدر در اين راه ايستادگى كرد تا نماز امام عليه السلام به پايان رسيد. در آن هنگام به زمين افتاد و به شرف شهادت نايل آمد. علاوه بر زخم شمشير و نيزه ، از بدن اين شهيد دلاور، تعداد سيزده چوبه تير يافتند.(4)
7 - شهادت ساير ياران
پس از نماز، ياران امام حسين عليه السلام روحيه رزمى تازه اى يافته و به سوى دشمن هجوم آوردند. تمام ياران امام عليه السلام ، از جمله جوانان برومند بنى هاشم و فرزندان ، برادران ، برادرزادگان ، خواهر زادگان و عموزادگان آن حضرت به جهاد و دفاع پرداخته و به شهادت رسيدند.نبرد دلاور مردانى چون زهير بن قين ، نافع بن هلال ، مسلم بن عوسجه ، حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد و برير بن خضير از ميان ياران امام حسين عليه السلام و شيرمردانى چون على اكبر عليه السلام ، عباس بن على عليه السلام ، قاسم بن حسين عليه السلام و عبدالله بن مسلم عليه السلام از جوانان بنى هاشم به ياد ماندنى و فراموش نشدنى است .نبرد هر يك از آنان ، لرزه اى در اركان سپاه كفر به وجود آورد و شهادت آنان تاثير شكننده اى در وجود مبارك امام حسين عليه السلام پديد آورد.به طورى كه آن حضرت هنگامى كه تنها شد و يك تنه با دشمن نبرد مى كرد، به ياد ياران شهيد خود مى افتاد و گاهى به سوى آنان نظرى مى افكند و آنان را يارى مى طلبيد و مى فرمود: اى عباس ، اى على اكبر، اى قاسم ، اى زهير، اى حر كجاييد؟
8 - مبارزه و شهادت امام حسين عليه السلام
امام حسين عليه السلام پس از آن كه همه ياران خود را از دست داد، بانوان عصمت پناه را در خيمه اى گرد آورد و آنان را تسلى و دلدارى داد و به صبر و شكيبايى سفارش نمود و با قلبى شكسته از آنان خداحافظى كرد.آن حضرت ، فرزندش امام زين العابدين عليه السلام را كه در بيمارى سختى به سر مى برد، جانشين خويش قرار داد و با او نيز وداع كرد و آماده نبرد با دشمن گرديد. امام حسين عليه السلام به تنهايى ، ساعاتى چند با دشمن مبارزه كرد و به هر طرف حمله مى كرد گروهى را به هلاكت مى رسانيد.هرگاه براى آن حضرت فرصتى به دست مى آمد، به خيمه ها بر مى گشت و با حضور خود، كودكان و زنان بى پناه را تسلى مى داد و بار ديگر با آنان خداحافظى مى كرد. شايد مقصود آن حضرت از تردد ميان خيمه و ميدان نبرد، براى آمادگى بيشتر بازماندگانش براى پذيرش شهادت آن حضرت بود. در يكى از خداحافظى ها، فرزند شيرخوار خود را جهت سيراب كردنش به سوى دشمن آورد و از آنها تقاضاى آب براى فرزند شيرخوار خود كرد، ولى سپاه سنگ دل عمر بن سعد به فرزند شش ماهه او رحم نكرد و با هدف تير قرار دادنش ، وى را در آغوش پدر غرقه به خون كرد.امام حسين عليه السلام بدن غرقه به خون على اصغر عليه السلام را به خيمه برگرداند و بار ديگر به مبارزه پرداخت . آن حضرت ، زخم هاى فراوانى را در ميدان مبارزه متحمل شد، تا آن كه بر اثر كثرت جراحات به زمين افتاد.در آن حال نيز دشمنان رهايش نكرده و با ابزارهاى گوناگون ، از جمله تير، نيزه ، شمشير و سنگ بر بدنش ضرباتى وارد آوردند.سرانجام ، آن حضرت تاب و توان از كف داد و بر خاك گرم كربلا بر زمين افتاد و آماده مهمانى خدا گرديد.شمر بن ذى الجوشن ، با قساوت تمام به سوى بدن خونين آن حضرت رفت ، در حالى كه رمقى در بدن شريفش بود، سر مباركش را از قفا جدا كرد و سر بريده را به خولى اصبحى تحويل داد تا به نزد عمر بن سعد منتقل كند.

ب - پس از شهادت امام حسين عليه السلام:

دشمنان اهل بيت پس از شهادت جان سوز امام حسين عليه السلام و يارانش ، دست از جنايات خويش برنداشتند، بلكه در اين روز غم آلود جنايت هاى ديگرى مرتكب شدند كه به اختصار بيان مى كنيم :
1 - غارت خيمه ها
سپاه عمر بن سعد، به ويژه دسته نابكار شمر، پس از شهادت امام حسين عليه السلام به خيمه هاى آن حضرت يورش برده و خيمه ها را غارت كردند و چهارپايان ، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها و خوراكى ها را به يغما بردند. آنان ، حتى حريم اهل بيت عليه السلام را مراعات نكردند و زيور و لباس هاى زنان را از آن ها ستاندند، به طورى كه زنان اهل بيت عليه السلام به عمر بن سعد پناهنده شده و از شدت جنايت كارى شمر و گروه نابكارش ‍ شكايت كردند و عمر بن سعد به ظاهر، دستور داد كه از غارت خيمه ها دست بردارند.( 5) از حميد بن مسلم روايت شد: به اتفاق شمر بن ذى الجوشن و گروهى از پيادگان ، از خيمه ها گذشتيم تا به على بن الحسين عليه السلام رسيديم كه از شدت بيمارى از هوش رفته بود. همراهان شمر گفتند: كه اين بيمار را هم بكشيم ؟من گفتم : سبحان الله چه بى رحم مردميد شما. آيا اين كودك ناتوان را هم مى خواهيد بكشيد؟ همين بيمارى كه بر او عارض شده ، او را كافى است . به هر طريقى بود آنان را از كشتن على بن الحسين عليه السلام بازداشتم ، ولى آن بى رحم ها پوستى را كه آن حضرت بر آن خفته بود بكشيدند و به يغما بردند.(6)
2 - آتش زدن خيمه ها
دشمنان پس از غارت خيمه ها و به يغما بردن دارايى ها و اشياى موجود بازماندگان ، خيمه ها را به آتش كشيدند. در اين هنگام ، كودكان و زنان بى سرپرست ، از خيمه ها بيرون آمده و به بيابان هاى اطراف گريختند.راوى گفت : پس از غارت خيمه ها، آن ها را آتش زدند و بانوان مكرمات با سر و پاى برهنه در حالى كه لباس هاى ايشان را ربوده بودند، از خيمه ها بيرون ريختند و صدا به شيون و گريه بلند نمودند و در حال خوارى به اسيرى رفتند.( 7)
3 - تاختن اسب بر پيكر شهيدان
عمر بن سعد خطاب به سپاه خود گفت : چه كسانى آمادگى تاختن اسب بر كشتگان را دارند؟ ده نفر از آنان اعلام آمادگى كردند كه از آن جمله بودند: اسحاق بن حياة حضرمى ، احبش بن مرثد و اسيد بن مالك .اين عده پس از نعل بندى اسبان خويش بر پيكر شهيدان كربلا، از جمله اباعبدالله الحسين عليه السلام اسب تاختند و پيكرهاى پر از جراحت و بى سر شهيدان را در هم شكستند.(8) اين گروه نابكار وقتى برگشتند، در نزد عبيدالله بن زياد براى گرفتن جايزه خيانت و جنايت خويش ، از كار خود چنين تعريف كردند: نحن رضضنا الصدر بعد الظهر بكل يعبوب شديد الاسر؛ ما كسانيم كه بر بدن حسين و يارانش اسب رانديم به حدى كه استخوانهاى سينه آنان را در زير سم ستوران چون آرد نرم كرديم !عبيدالله بن زياد، اعتنايى به آن ها نكرد و دستور داد كه جايزه اندكى به آنها بدهند. اين عده پس از قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى (در سال 66 ه .ق در كوفه به سزاى اعمالشان رسيدند. به دستور مختار دست و پاى آنان را با ميخ ‌هاى آهنين بر زمين كوبيدند و بر بدنشان آن قدر اسب دوانيدند كه پيش ‍ از هلاكت شدنشان اعضا و اجزاى بدنشان از هم جدا شد.(9)
4 - ارسال سر مقدس امام حسين عليه السلام به كوفه
عمر بن سعد در عصر عاشورا براى خوش خدمتى بيش تر و اعلام وفادارى به عبيدالله بن زياد و خاندان بنى اميه ، دستور داد سر بريده امام حسين عليه السلام را با شتاب به كوفه ببرند و عبيدالله بن زياد را از پايان يافتن غائله كربلا با خبر گردانند.
ماموريت رساندن سر مقدس اباعبدالله الحسين عليه السلام با خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم بود. آنان شب به كوفه رسيدند. در آن هنگام دارالاماره نيز بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش گذرانده و بامداد روز يازدهم سر مقدس امام حسين عليه السلام را نزد عبيد الله بردند.
سرهاى ديگر شهيدان را پس از بريدن و شست و شو دادن ، ميان سركردگان جنايت كار تقسيم كردند تا نزد عبيدالله برده و پاداش بگيرند و بدين وسيله به وى نزديك شوند.(10)

پي نوشت :

1- لهوف سيد طاووس ، ص 114.
2- الارشاد، ص 451.
3- منتهى الامال ، ج 1، ص 349.
4- همان ، ص 362.
5- الارشاد، ص 468.
6- منتهى الامال ، ج 1، ص 399.
7- لهوف سيد بن طاووس ، ص 150.
8- الارشاد، ص 469 و معالم المدرستين ، ج 3، ص 169.
9- ماهيت قيام مختار، ص 456.
10- نك : الارشاد، ص 470 ؛ معالم المدرستين ، ج 3، ص 173 و منتهى الامال ، ج 1، ص 401.

منبع: کتاب روز شمار تاریخ اسلام

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",عاشورا", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 703 تاريخ : سه شنبه 13 آبان 1393 ساعت: 17:59

روز تاسوعا است و روزيست كه شمر بن ذى الجوشن با نامه ابن زياد در باب قتل امام حسين علیه السلام وارد كربلا شد و ابن سعد بر حسب آن نامه ، مهياى قتل آنحضرت شد. لاجرم وقت عصر بود كه لشكر خود را بانگ زد كه : يا خيل الله اركبى و بالجنة ابشرى .


جنود نامسعود او سوار شد ورو به سپاه سيد الشهداء آوردند در حاليكه آن حضرت در پيش خيمه ، شمشير خود را در بر گرفته بود و سر بزانو نهاده بود و بخواب رفته بود. جناب زينب چون هياهوى لشكر را شنيد، بنزد برادر دويد، عرض كرد: برادر مگر صداهاى لشكر را نمي شنويد كه نزديك شده اند. پس حضرت سر از زانو برداشت و خواهر را فرمود كه اي خواهر اكنون رسولخدا را در خواب ديدم كه بمن فرمود: تو بسوى من خواهى آمد.


حضرت زينب تا اين خبر را شنيد، طپانچه بر صورت زد و واويلا گفت . حضرت فرمود كه اي خواهر ويل و عذاب از براى تو نيست ، صبر كن و ساكت باش ، خدا ترا رحمت كند.


پس جناب عباس را فرستاد تا تحقيق كند چه مطلب شده چون معلوم كرد كه بناى قتل است ، آنشب را حضرت از ايشان مهلت خواست كه قدرى نماز و دعا و استغفار بجا آورد و بالجمله اين روز، روز اندوه و حزن اهل بيت ع است .


شيخ كلينى از جناب صادق عليه السلام روايت كرده كه آنجناب فرمود: تاسوعا روزى بود كه جناب حسين عليه السلام و اصحابش را در كربلا محاصره كردند و سپاه شام بر قتال آنحضرت اجتماع كردند و ابن مرجانه و عمر سعد خوشحال شدند بسبب كثرت سپاه و بسيارى لشكر كه براى آنها جمع شده بود و جناب حسين ع و اصحابش ضعيف شمردند و يقين كردند كه ياورى از براى آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند نمود. پس فرمود پدرم : فداى آن ضعيف غريب .

 

1.محاصره خیمه ها در کربلا
امام صادق علیه السلام فرمودند: تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند،و پسر مرجانه و عمر سعد به خاطر کثرت سپاه ولشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند،وآن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند ویقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد واهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود.1

2. آمدن امان نامه برای فرزندان ام البنین علیها السلام
در این روز شمر ملعون برای حضرت عباس علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد . 2آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام رسانید وبانگ برآورد:"أین بنو اختنا": "پسران خواهر ما کجایند"؟ ولی آن بزرگواران جواب ندادند.امام حسین علیه السلام فرمودند:جواب او را بدهید اگر چه فاسق است.
حضرت عباس علیه السلام در جواب فرمودند:چه می گویی؟شمر گفت:من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید.
حضرت عباس علیه السلام با صدای بلند فرمود:"لعنت خدا بر تو وامیر تو (و برامان تو ) باد . ما را امان میدهید در حالیکه پسر رسول خدا را امان نباشد"؟!3

3.در خواست تأخیر جنگ از سوی امام حسین علیه السلام
در عصر تاسوعا امام علیه السلام برای به تعویق انداختن جنگ یک شب دیگر مهلت گرفتتند.4چون عمر سعد لشکر را آمادۀ جنگ با امام علیه السلام نمود ومعلوم شد که قصد جنگ دارد،حضرت به برادرش عباس علیه السلام فرمود تا یک شب دیگر مهلت بگیرد.آنها ابتدا قبول نکردند،ولی بعد قبول نمودند که شبی را صبر کنند.5

4.آمدن لشکر تازه نفس به کربلا
در این روز لشکر مجهزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد،وشمر نامه ابن زیاد را آورد.6

5.خطابه امام حسین علیه السلام برای اصحابش
در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند.

6. يك شب مهلت براي راز و نياز
پس حضرت عباس ( عليه السلام ) نزد سپاهيان دشمن بازگشت و ازآنها شب عاشورا را براي نماز وعبادت مهلت خواست عمربن سعد درموافقت با اين درخواست مردد بود وسرانجام ازلشكريان خود پرسيد كه : چه بايد كرد ؟


عمروبن حجاج گفت : سبحان الله اگراهل ديلم ( كنايه ازمردم بيگانه ) و كفارازتو چنين تقاضائي مي كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كني .
قيس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت كن بجان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با توخواهند جنگيد .
ابن سعد گفت : بخدا سوگند كه اگربدانم چنين كنندهرگز با درخواست آنها موافقت نكنم .


و عاقبت فرستاده ابن سعد به نزد حضرت عباس بن علي ( عليه السلام ) آمد و گفت :
ما به شما تا فردا مهلت مي دهيم اگرتسليم شديد شما را به نزد عبيدالله بن زياد خواهيم فرستاد واگر سرباززديد ، دست ازشما برنخواهيم داشت .

 


منبع:
1 .کافی:ج4 ص 174.
2.اعلام الوری :ج1 ص455. فیض العلام:ص143.بحار الانوار :ج44ص361.
3از مدینه تا مدینه :ص381_382
4.اعلام الوری:ج1 ص455.فیض العلام:ص146.بحارالانوار :ج44ص392.
5 .مناقب ابن شهر آشوب:ج4 ص107.
6.اعلام الوری :ج1 ص455.فیض العلام:ص146.
7. مناقب ابن شهر آشوب:ج4 ص107.
8.فیض الاعلام و وقایع الایام شیخ عباس قمی

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم","تاسوعا, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 748 تاريخ : يکشنبه 11 آبان 1393 ساعت: 19:37







" گرو قرآني تذكرة المتقين"

 

 

بسم الله

 

1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏اند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.
هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه می‏كَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.

 

2. در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏كنی؟

عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه می‏دانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.

یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.

 

3. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.

شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‏اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.

در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام كه فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.

حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی كه می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.

 

4. پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه‏السلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملكت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.

منبع:تبیان

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 753 تاريخ : شنبه 10 آبان 1393 ساعت: 17:57

کربلا....سه شنبه هفتم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

* تعداد نظامیانی که لباس و سلاح جنگی و حقوق از حکومت غاصب بنی امیه گرفته و به جنگ امام حسین(ع) آمده بودند را، بالغ بر 30 هزار جنگجو نوشته اند.

* عمر بن سعد نامه ای بدین مضمون از عبیدالله دریافت کرد که: با سپاهیان خود بین امام حسین(ع) و اصحابش و آب فرات فاصله بینداز، به طوری که حتی قطره ای آب به امام(ع) نرسد، همان گونه که از دادن آب به عثمان بن عفان خودداری شد! عمر بن سعد 500 سوار را در کنار شریعه ی فرات مستقر کرد. یکی از آنها فریاد زد: ای حسین!... به خدا سوگند که قطره ای از این آب را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی!

حضرت فرمود:« خدایا! او را از تشنگی هلاک کن و هرگز او را مشمول رحمتت قرار مده.» حمید بن مسلم می گوید به چشم خود دیدم که نفرین امام(ع) عملی گشت.

* امام حسین(ع) سپاه دشمن را چنین نفرین کرد:

بار خدایا! باران آسمان را از اینان دریغ کن، و بر ایشان تنگی و قحطی( همچون سالهای قحطی یوسف در مصر) پدید آور و آن غلام ثقفی(حجاج بن یوسف) را بر ایشان بگمار تا جام زهر به ایشان بچشاند. زیرا آنها به ما دروغ گفتند و ما را خوار ساختند و خداوند( به توسط آن غلام) انتقام من و اصحاب و اهل بیت و شیعیان مرا از اینان بگیرد.

منبع:http://www.erfan.ir/article/article.php?id=41226

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 770 تاريخ : جمعه 9 آبان 1393 ساعت: 7:30

کربلا....دوشنبه ششم محرم الحرام سال 61 هجری قمری

* عمر بن سعد نامه ای را از عبیدالله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است: من از لشکر سواره و پیاده چیزی را از تو فروگذار نکردم، و توجه داشته باش که مأمورانی سپرده ام تا هر روز وضعیت را به من گزارش کنند.

* حبیب بن مظاهر از حضرت اجازه می گیرد تا نزد طایفه ای از بنی سعد که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند رفته و آنان را به یاری فرا خواند، حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت:« امروز از من فرمان برید و به یاری حسین(ع) بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد». تعداد 90 نفر به پا خاستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود. حسین گفت:« لا حول و لا قوه الا بالله»

* نامه امام از کربلا به برادرش محمد بن حنفیه و بنی هاشم

« مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته(اینگونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست

منبع:http://www.erfan.ir/article/article.php?id=41226

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 741 تاريخ : جمعه 9 آبان 1393 ساعت: 7:28

وقایع روز پنجم محرم

راه حسین علیه السلام کوتاه ترین راه رسیدن به بهشت است.

- در این روز «عبیدالله بن زیاد»، شخصی به نام «شبث بن ربعی » را به همراه یک هزار نفر به طرف کربلا گسیل داد.
- «عبیدالله بن زیاد» در این روز دستور داد تا شخصی به نام «زجر بن قیس » بر سر راه کربلا بایستد و هر کسی را که قصد یاری امام حسین علیه‌السلام داشته و بخواهد به سپاه امام علیه السلام ملحق شود، به قتل برساند.
- در این روز با توجه به تمام محدودیت‌هایی که برای نپیوستن کسی به سپاه امام حسین علیه‌السلام صورت گرفت، مردی به نام «عامر بن ابی سلامه » خود را به امام علیه السلام رساند و سرانجام در کربلا در روز عاشورا به شهادت رسید

 

منبع:http://zahraeiye-najafabad.womenhc.com

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 781 تاريخ : پنجشنبه 8 آبان 1393 ساعت: 4:49

روز چهارم محرم

در این روز عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان كه مى‏خواستید، یافتید! و یزید را مى‏شناسید كه داراى سیره و طریقه‏اى نیكو است! و به زیر دستان احسان مى‏كند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینك یزید دستور داده است كه بهره شما را از عطایا بیشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده است كه در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت كنید.

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.

پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مى‏شدند.

منبع:.tebyan.net

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 696 تاريخ : سه شنبه 6 آبان 1393 ساعت: 22:01

روز سوم محرم

اعزام لشکر به سوى کربلا
عمر بن سعد یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل کوفه وارد کربلا شد.
برخى نوشته‏ اند که: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند میدهیم از این کار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى‌هاشم مى‏گردد.
عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا کرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.
و برخى از تاریخ نویسان نوشته‏ اند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یکى به نام حفص که پدر را تشویق و ترغیب به رفتن کرد تا با امام علیه‏السلام مقابله کند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین کارى بر حذر میداشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى کربلا شد.

خریدارى اراضى کربلا
از وقایعى که در روز سوم ذکر شده، این است که امام علیه‏السلام قسمتى از زمین کربلا را که قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى کرد و با آنها شرط کرد که مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.

هوشیارى یاران امام علیه السلام
هنگامى که عمربن سعد به کربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال کند براى چه به این مکان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله کسانى بود که به امام علیه‏السلام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم کرد، پس عمر بن سعد از اشراف کوفه که به امام نامه نوشته و او را به کوفه دعوت کرده بودند خواست که این کار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى کردند! ولى شخصى به نام کثیر بن عبدالله شعبى که مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم کشت!
عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال کن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!
کثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیه‏السلام رفت، ابو ثمامه صائدى که از یاران امام حسین بود و چون کثیر بن عبدالله را مشاهده کرد به امام عرض کرد: این شخصى که میآید بدترین مردم روى زمین است!.پس ابو ثمامه راه را بر کثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیه‏السلام برو!
کثیر گفت: به خدا سوگند که چنین نکنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را میرسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.
ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت میگذارم، تو پیامت را ابلاغ کن.
کثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمى‌گذارم چنین کارى کنى.
ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتکارى هستى و من نمى‌گذارم به نزد امام بروى.
پس از این مشاجره و نزاع، کثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات کن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.
قرة بن قیس به طرف امام حرکت کرد. امام حسین علیه‏السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مى‏شناسید؟
حبیب بن مظاهر عرض کرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مى‏شناختم و گمان نمى‌کردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده کنم.
آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام کرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیه‏السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت کرده‏ اند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.
قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمکاران باز میگردى؟ این مرد را یارى کن که به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.
قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم کرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم که خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.

نامه عمر بن سعد لعنت ا.. علیه
حسان بن فائد مى‏گوید: من نزد عبیدالله بودم که نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت کرده‏ اند، اگر آمدنم را خوش نمیدارید، باز خواهم گشت.
عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت:
"الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص.

نامه عبیدالله لعنت ا... علیه به عمربن سعد
عبیدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت کنند، اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!
چون این نامه به دست عمربن سعد رسید، گفت: میپندارم که عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.
عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا میدانست که آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد کرد
پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود که با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه‏السلام اعلام آمادگى کرد و بعد یزیدبن رکاب کلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر که جمعا بیست هزار نفر می‏شدند.عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به کربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر می‏پروراند، و بعضى نوشته‏ اند که: مردم کوفه جنگ کردن با امام حسین علیه‏السلام را ناخوش میداشتند و هر کس را به جنگ آن حضرت روانه میکردند، باز میگشت.
عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد، و او یک نفر شامى را که براى انجام امر مهمى از لشکر گاه به کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا کسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نکند! نوشته‏ اند که آن مرد شامى براى طلب میراث به کوفه آمده بود!

عبیدالله در نخیله
عبیدالله شخصا از کوفه به طرف نخیله حرکت کرد و کسى را نزد حصین بن تمیم - که به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر که با او بودند به نخلیه آمد، سپس کثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب کرد و گفت: در شهر کوفه گردش کنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا کردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشکرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل کردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و کثیر بن شهاب در کوفه ماند و در میان کوچه‏ ها و گذرگاه‌ها میگشت و مردم را به پیوستن به لشکر عبیدالله تشویق مى‏کرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مى‏داشت.
عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد که هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى که او در لشکرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت که او را ترور کند، ولى موفق نشد و به طرف کربلا حرکت کرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.


متن ویرایش شده است
 

منبع:http://dianat.akairan.com/din-andisheh/

   
بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 720 تاريخ : دوشنبه 5 آبان 1393 ساعت: 18:31

نزول امام حسین علیه‏السلام به زمین کربلا روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یک بوده است.
در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است که: امام علیه‏السلام با یارانش سیر مى‏کردند تا به بلده‏اى رسیدند که در آنجا جماعتى زندگى مى‏کردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود.
پاسخ دادند: «شط فرات» است...

مصائب روزهای محرم,بلایای دهه اول محرم, امام موسی کاظم

 

.
آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟
جواب دادند: «کربلا».
پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین کرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاک این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو کرد و از گریبانش مقدارى خاک بیرون آورد و فرمود: این خاکى است که جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته که این خاک از موضع تربت حسین است، پس آن خاک را نهاد و فرمود: هر دو خاک داراى یک عطر هستند!
در تذکره سبط آمده است که امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟
گفتند: «کربلا». پس گریست و فرمود: کرب و بلأ. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد که جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن! من شما را رها کردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند کشت، و اگر مى‏خواهى تربت آن زمین که او در آن کشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین کربلا را به پیامبر نشان داد.
در روایتى آمده است که آن حضرت فرمود: ارض کرب و بلأ، سپس فرمود: توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى‏شکنند و کودکان ما را مى‏کشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.و چون به امام حسین علیه‏السلام گفته شد که این زمین کربلاست، خاک آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است که جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد که من در آن کشته خواهم شد.
سید ابن طاووس گفته است: امام علیه‏السلام چون به زمین کربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «کربلا».
فرمود: پیاده شوید! این مکان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث کرده است.
گر نام این زمین به یقین کربلا بود   اینجا محل رفتن خون ما بود
و در روایتى آمده است که آن حضرت فرمود: ارض کرب و بلأ، سپس فرمود: توقف کنید و کوچ مکنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى‏شکنند و کودکان ما را مى‏کشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.
سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشکر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.

روز دوم محرم
در این روز حر بن یزید ریاحى نامه‏اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه‏السلام به کربلا آگاه ساخت.

دعاى امام علیه‏السلام
امام علیه‏السلام فرزندان و برادران و اهل‌بیت خود را جمع کرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان.
ام کلثوم علیهاالسلام به امام علیه‏السلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناکى بر دل من سایه افکنده است.
امام حسین علیه‏السلام خواهر را تسلى داد.

سخنان امام علیه‏السلام
امام علیه‏السلام پس از ورود به سرزمین کربلا به اصحاب خود فرمود:
"الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.
مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى که طعم و مزه داشته باشد، مى‏انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى‏کنند آن را نگاه مى‏دارند و هنگامى که بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندک مى‏شود.
به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه‏السلام به کربلا، نامه‏اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمده‏اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم! و یا به حکم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.

نامه امام علیه‏السلام به اهل کوفه
امام علیه‏السلام دوات و کاغذ طلب کرد و خطاب به تعدادى از بزرگان کوفه که مى‏دانست بر رأى خود استوار مانده‏اند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مى‏دانید که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر کس سلطان ستمگرى را ببیند که حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شکسته و با سنت من مخالفت مى‏کند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى‏نماید، و اعتراض نکند قولا و عملا، سزاوار است که خداى متعال هر عذابى را که بر آن سلطان بیدادگر مقدر مى‏کند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مى‏دانید و این گروه (بنى امیه) را مى‏شناسید که از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته‏اید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کرده‏اند.
نامه‏هاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند که شما با من بیعت کرده‏اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید کرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید که راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنین نکنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم که تعجب نخواهم کرد، چرا که رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیده‏ام، هر کس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر کس پیمان شکند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بى‌نیاز گرداند، والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته.»
امام علیه‏السلام نامه را بست و مُهر کرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد تا عازم کوفه شود، و چون امام علیه‏السلام از خبر کشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشکش بر گونه‏اش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز که تو بر انجام هر کارى قادرى.»
سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبه‏اى را که ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل کردیم ایراد فرمود.

اظهارات یاران امام علیه‏السلام
پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و کشته شدن در کنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مى‏داشتیم.
سپس بریر برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد که ما در رکاب تو جهاد کنیم و بدن ما در راه تو قطعه قطعه شود و جد بزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روز قیامت شفیع ما باشد.
و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض کرد: اى پسر رسول خدا! تو مى‏دانى که جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل‌هاى همه جاى دهد و چنانچه مى‏خواست، همه فرمان‏پذیر او نشدند، زیرا که در میان مردم، منافقانى بودند که نوید یارى مى‏داند ولى در دل، نیت بیوفائى داشتند؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرین‏تر و در پشت سر، از حنظل تلخ‏تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على علیه‏السلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او با ناکثین و قاسطین و مارقین قتال کرد تا مدت او نیز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر کس پیمان شکست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانکار است و خدا تو را از او بى نیاز مى‏گرداند، با ما به هر طرف که خواهى، به سوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند که ما از قضاى الهى نمى‌هراسیم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى‌داریم و ما از روى نیت و بصیرت هر که را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر که را با تو دشمنى کند، دشمن داریم.

نامه عبیدالله به امام علیه‏السلام
به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه‏السلام به کربلا، نامه‏اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمده‏اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم! و یا به حکم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.
چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب کرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى که خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند.
فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟
امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.
چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.
عمر بن سعد که شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیه‏السلام عذر خواست.
عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!
عبیدالله بن زیاد اندکى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(21) خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همین جهت عمر بن سعد که انصراف از حکومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!
عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد، و او یک نفر شامى را که براى انجام امر مهمى از لشکرگاه به کوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا کسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نکند! نوشته‏اند که آن مرد شامى براى طلب میراث به کوفه آمده بود!نوشته‏اند که: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این کار بود و با خود مى‏گفت:
"اترک ملک الرى و الرى رغبتى‌ام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملک الرى قوْ عینى."
سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیه‏السلام نهى کردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم کردن است، به خدا سوگند که اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن که به سوى خدا بشتابى در حالى که خون حسین بر گردن تو باشد.
عمر بن سعد گفت: همین کار را انجام خواهم داد انشأ الله!

عمار بن عبدالله
عمار بن عبدالله از پدرش نقل کرده است که: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى که عازم به سوى کربلا بود، به من گفت: امیر، مرا فرمان داده است به سوى حسین حرکت کنم. من او را از این کار نهى کردم و گفتم: از این قصد باز گرد! هنگامى که از نزد او بیرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا مى‏خواند؛ به نزد او رفتم در حالى که نشسته بود، چون مرا دید روى از من گرداند، دانستم که عازم حرکت است و از نزد او بیرون آمدم.
عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مرا بدین مسئولیت گماردى و در ازاى آن، ولایت رى را به من اعطا کردى، و مردم هم از این معامله آگاهند، ولى پیشنهادى دارم و آن این است که عده‏اى از اشراف کوفه هستند که در این مقاتله به همراهى آنان نیاز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در این مسیر همراهى باشند. سپس نام تعدادى از اشراف کوه را ذکر کرد، عبیدالله بن زیاد گفت: ما در این که چه کسى را خواهیم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهیم کرد! اگر با این گروه که همراه تو هستند، از عهده انچام این مأموریت بر مى‏آیى که هیچ، در غیر این صورت باید از امارت رى چشم بپوسى!
عمر بن سعد چون پافشارى عبیدالله را مشاهده کرد گفت: خواهم رفت.

منبع:din-andisheh/emamat1/roze.html

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 722 تاريخ : يکشنبه 4 آبان 1393 ساعت: 20:02

یا امام حسین(ع)ببخش منو که این حرفها را میگم!!
ولی داره محرم میاد همه هم منتظر رسیدن محرم هستن...
اما...
هستن دخترایی که از الان دنبال جدیدترین آرایش و مد لباسن...
هستن پسرایی که باشگاهای بدنسازی رو شلوغ کردن واسه مسابقات محرم!!
خرید لباسهای مد روز،،آرایشگاهها شلوغ!
شماره های نوشته شده،آماده تو جیبا..
خنده های شیطانی بعضی دخترا به عزادارای حسین(ع)!
چشمکهای هوس آلود بعضی از عزادارن حسین(ع) به دخترا!
چه قرارا،زیر خیمه حسین(ع)!
دخترایی که خودشونو عروس میکنن تو خیابونا!
پسرایی که تا میرسن به دخترا یادشون میوفته باید واسه حسین محکمتر زنجیر بزنن!!!
چقد ریا و نمایش زیر عَلَمِ آقا اباالفضل(ع)
.
ماشینایی که پشتشون یا زینب و یا رقیه نوشتن،دنبال ناموس مردم تو خیابونا!

یا حسین(ع) و با حسین(ع) یه نقطه فرق هستش!
اما یا حسین(ع) گفتن کجا و با حسین(ع) بودن کجا؟!!
یا حسین(ع)
یه قسم میدم که نه،نتونی بگی..
.
تورو به حق رقیه(س) 3 ساله،با حسین(ع) بودن واقعی رو نصیبمون کن
آمین یا رب العالمین

فرستنده : hamid6700
(متن ویرایش شده است)
بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : امام حسین(ع) ",محرم",", نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 641 تاريخ : شنبه 3 آبان 1393 ساعت: 19:43

در ایام تابستان هنگام غروب با یکی از دوستان قرار گذاشتیم خانوادگی شب بیرون برویم از منزل که راه افتادیم خانم رفیقمون زنگ زد و گفت که بدلیل درد شدید شوهرش نمیتونند بیاین اول فکر کردم شاید خدای نکرده بین زن و شوهر بحثی اتفاق افتاده  به خانمم گفتم زنگ بزن اگه خونه بودن بریم بیبینیم موضوع از چه قراره؟ فهمیدیم که در بیمارستان امیرالمومنین  تو اورژانسند رفتیم بیمارستان دیدم بنده خدا از درد به خودش میپیچه و آمپول مسکن هم اثری نداره متاسفانه بیمارستان به ما آمبولانس نداد در نتیجه رفیقم را سوار ماشینم کردم و به خانم خودم و خانمش گفتم شما با بچه ها با یه ماشین دربستی بیایید بیمارستان ب....و  به سرعت رفتیم بیمارستان ب....و  چون بنده خدا خیلی درد میکشید دادو فریاد راه انداخته بود تو اورژانس بستریش کردند وچون بیمارستان امیرالمومنین آمپول مسکن زده بودند گفتند باید شیاف استعمال نماید چون پرستار کشیک زن بود شیاف به من داد من هاج و واج موندم گفتم خانم شما پرستارید من همراه کار من نیست متاسفانه پرستار میگفت چون پرستار کشیک مرد ندارن باید خودتون انجامش بدید از یک طرف رفیقم داشت  دردش دوباره شروع میشد از یک طرف دیگه بحث بین من و پرستار داشت بالا میگرفت و خانم پرستار با داد و بیدادمیگفت که وظیفه آن نیست تا اینکه خانم رفیقم با ماشین بعدی از راه رسید و شیاف گرقت و خودش برای شوهرش استعمال کرد و بحث بین من و خانم پرستار ختم به خیر شد ولی از آن هروقت اسم شیاف را میشنوم خاطره آن روز برام زنده میشه!!!!

بیا فاندر...
ما را در سایت بیا فاندر دنبال می کنید

برچسب : بیمارستان",پرستار",شیاف",رفیق, نویسنده : خلیل خدایی payamakshomali بازدید : 3469 تاريخ : جمعه 2 آبان 1393 ساعت: 12:57

آرشیو مطالب

خبرنامه